جمعه 87 شهریور 8 , ساعت 9:55 عصر
ترانه ای روی زمین افتاده بود. قناری کوچکی آن را برداشت و در گلوی نازک خود ریخت. ترانه در قناری جاری شد. با او در آمیخت. ترانه آب شد. ترانه خون شد. ترانه نفس شد و زندگی.
قناری ترانه را سر داد. ترانه از گلوی قناری به اوج رسید. ترانه معنا یافت. ترانه جان گرفت. قناری نیز ، و همه دانستند که از این پس ترانه ، هستی است. ترانه ، جان قناری است.
***
ایمان ، ترانه آدمی ست. قناری بی ترانه می میرد و آدمی بی ایمان.
عرفان نظر آهاری
نوشته شده توسط ماه منیر تاشک | نظرات دیگران [ نظر]